وحدت و نهضت جهاني اسلام

نويسنده:دکتر کليم صديقي



وحدت اسلامي

مسئله ي وحدت مسلمانان، يکي از موضوعات اصلي نوشته هاي اينجانب در سرتاسر زندگي ام، بوده است. تفرقه در ميان مسلمانان، يا عدم يکپارچگي امت، يکي از عملکردهاي تاريخ است نه اسلام. اين تمايز بين تاريخ و اسلام، و به خاطر سپردن آن، حائز اهميت است. تاريخ از يک سلسله انديشه ها، عقايد و وقايع خودمختار و خود محرک تشکيل نشده است، فردي بايد خواهان تفرقه باشد تا اينکه انديشه ها و عقايدي که به تفرقه منتهي مي گردد، شکل گيرد. اين چيزي است که در هنگام، يا مقارن با شهادت علي ابن ابي طالب (ع) روي داد و آن نياز خاندان بني اميه براي تقسيم امت بود. لذا آنان به ابداع و ترويج انديشه ها و به اصطلاح عقايدي پرداختند که به اولين تقسيم بندي امت در تاريخ اسلام منجر گرديد. از اين جهت نقش بني اميه بي شباهت به نقش کنوني خاندان سلطنتي آل سعود نبود. براي سعودي ها نيز اين يک نياز سلطنتي ـ خانواده اي است که انديشه هايي به وجود آوردند و عقايدي را رواج دهند که امت را پراکنده نگهدارد، و ترجيحاً شکافهاي جديد و خطرناکتري را در ميان امت ايجاد نمايد. به همين طريق، يکي از ابزارهاي منتخب غرب براي تجزيه و تفکيک امت، ترويج ملي گرائي به عنوان عاطفه و هويت جمعي بوده است.
برداشت من از تاريخ اين است که از بني اميه تا انقلاب اسلامي ايران، فشارهاي تاريخ عمدتاً تفرقه انگيز بوده است. در اين چهارچوب کلي، عوامل مؤثر ديگري نيز در درون و بيرون «دارالاسلام» وجود داشته است که به روند کلي تفرقه شدت بخشيده است. يک عامل دروني مهم وجود دارد که مايلم در اينجا بدان اشاره کنم. حداقل به اين دليل که به نظر مي رسد که بيشترين ارتباط را با کار «مجمع التقريب» داشته باشد.
اين عامل دروني در اين واقعيت ريشه دارد که در اسلام «دين» و «سياست» يکي هستند و قابل تفکيک نمي باشند. بدين ترتيب، حتي در دوران نخستين، يعني زماني که اختلاف سياسي در ميان مسلمانان ظاهر گرديد، آنان احساس مي نمودند که بايد مواضع سياسي خويش را به عنوان بخشي از نظام اعتقادي اسلام، مطرح نمايند. بخش قابل توجهي از آنچه که امروزه تحت عنوان «خداشناسي» شيعه و يا سني مطرح است، از اين ماهيت برخوردار است. تازه تر از آن، تشيع صفويه و مواضع سفلي يا وهابي در ميان اهل تسنن، نمونه هايي از «مواضع سياسي» مي باشند که در پوشش خداشناسي ارائه گرديده است. اشخاص ديگري، مانند شاه ولي الله، عثمان دان فوديو، سيد احمد شهيد، مولانا مودودي، حسن البنا و امام روح الله خميني توانستند عقايد و برنامه هاي سياسي خويش را به نحوي مستحکم درون مرز تعقل حفظ نمايند، بدون اينکه مجبور باشند مکتبي را به نام خود بنا نهند. امروزه به نحو فزاينده اي اين امکان وجود دارد که درباره انديشه ها و برنامه هاي سياسي امت، که شامل مواضع آشناي مکاتب مختلفه اسلام است، بحث شود. بزرگترين دست آورد در اين زمينه متعلق به «اصوليون» در مکتب تشيع است. زماني که «اصول» به کار گرفته شود، زمينه هاي پافشاري سرسختانه بر مواضع قديم به تدريج از ميان مي رود. اصول، تنها توسط علماي بسيار عالي رتبه مي تواند به کار گرفته شود. در حالي که روشهايي عقلگرايانه - راسيوناليسم - را افرادي که داراي توانهاي بسيار معمولي و عادي هستند مي توانند به کار برند. کاربرد اصول و عقلگرايي، روشهاي مشابهي هستند که در بخشهاي مختلف يک طيف انديشه ي تعليمي به کار گرفته مي شوند. همين ارتباط ميان اصول و تعقل است که مي تواند بيانگر دليل حضور علما و فقهاي بسيار عالي مقام و يک فرد بسيار عادي و حتي بي مايه اي مانند حقير در «مجمع التقريب» باشد!
امام خميني در کتاب خود تحت عنوان «حکومت اسلامي» گامهايي را که در جهت تأسيس حکومت اسلامي بايد برداشته شود، مشخص نموده اند. امام گام نخستين را بدين گونه توصيف مي نمايند:
«ما بايد موجي از بيداري فکري و معنوي به وجود آوريم تا مانند يک جريان در سر تا سر جامعه ظاهر شود و به تدريج به صورت يک نهضت اسلامي متشکل، مرکب از بيدارشدگان، متهدان و توده هاي مذهبي در آيد که قيام مي کنند و يک حکومت اسلامي تأسيس مي نمايند. » (1)
«فکر خود را توسعه و پالايش دهيد و علاقه خود را از جزئيات و ريزه کاري هاي علوم ديني برگيريد، چرا که اين نوع تمرکز بر جزئيات ناچيز، بسياري از ما را از انجام وظايف مهمترمان باز داشته است. » (2)
واضح است که امام خميني از خطرات ناشي از مطرح کردن عقايد و بحثهاي سياسي در قالب مواضع مذهبي، آگاه بوده اند. شايد غلو نکرده باشيم اگر بگوئيم که امام خميني در آزادسازي عقايد، برنامه ها و اعمال سياسي از قيد «جزئيات و ريزه کاري هاي علوم ديني» توفيق يافته اند. البته امام يک عالم بزرگ و در واقع يک مرجع بود و در عين حال نهضت سياسي که تحت رهبري ايشان به ثمر رسيد، عاري از «تمرکز بر جزئيات» فقهي و مکتب فکري او در اسلام بود. زبان ارتباطات سياسي که وي ايجاد نمود، اين امکان را براي مسلمانان تمامي مکاتب فکري به وجود آورد تا حرف او را درک کنند. در داخل ايران، فرهنگ مردمي انقلاب اسلامي، شيعي بود و بايد هم چنين مي بود. اما در خارج از ايران ديدگاه و برنامه امام براي تمامي مسلمين به روشني قابل درک بود. بسياري از مسلمين که داراي تحصيلات غربي بودند ـ و از «علوم ديني» کم اطلاع يا بي اطلاع ـ مي توانستند پيام امام را بفهمند و به گوش ميليونها نفر در سر تا سر جهان برسانند. لذا براي نخستين بار، يک شخصيت برجسته نيروي تعقل منطبق بر اعتقادات اساسي اسلام را، که وجه مشترک تمامي مسلمين است، در صحنه ي جهان مطرح ساخت.
اين بحث را مي توان به نحو ديگري مطرح نمود. روشن است که انديشه ها و برنامه هاي سياسي امام خميني عميقاً در فلسفه تشيع ريشه داشت. در واقع امام خميني محصول فلسفه ي تشيعي بود که از انقلاب اصوليون پديد آمد. اگر اين فلسفه در قالب علوم الهي سابق خود به جهان عرضه شده بود، در خارج از جوامع شيعي خريداران و طالبان زيادي نمي يافت. ولي امام زمينه ي علوم مذهبي را از فلسفه خويش جدا ساخت و آن را به صورت برنامه اي جهت اقدام سياسي که تنها هدف آن تأسيس حکومت اسلامي بود، ارائه نمود. پيام، روش و الگوي امام به عنوان يک برنامه عمل سياسي مشترک براي نيل به هدف مشترک تأسيس حکومت اسلامي مورد قبول مسلمانان سراسر جهان قرار گرفته است. آنچه امروزه باعث وحدت امت مي گردد، همين برنامه عمل سياسي مشترک، در جهت تأسيس حکومت اسلامي در کليه نقاط جهان است. بالاترين وجه مشترک ميان کليه ي مسلمين در هر جا که هستند، همين اتحاد در عمل و هدف است. بسياري از مسلمين به طور ناخودآگاه در اين فعاليت هدفدار شرکت دارند و اين تازگي ندارد. حتي در زمان پيامبر (ص) تمامي مسلمانان به طور مساوي در امور حکومت اسلامي شرکت نداشتند، پيامبر نيز درصدد آن نبود تا چنين باري را بر دوش همه قرار دهد، وي مسلمانان را براساس توانهاي بالفعل يا بالقوه آنان، براي انجام مأموريت انتخاب مي نمود.
اگر تمامي اين عوامل را ملحوظ داريم و تلاشهايي را که در کليه نقاط جهان براي تأسيس حکومت اسلامي در حال انجام است نيز به حساب آوريم، شاهد نهضت اسلامي جهاني با قدرت و ابعادي شگفت انگيز خواهيم بود. بدين ترتيب قادر خواهيم بودتا شناسايي مثبتي از نهضت جهاني اسلام به عمل آوريم. ولي روش ديگري نيز براي شناسايي وجود دارد و آن رفتار دشمنان ديرين، و تاريخي اسلام است. اگر اين دشمنان به توطئه عليه اسلام و مسلمين در سرتاسر جهان، آغاز کنند، آنگاه با اطمينان مي توان گفت که قدرت جهاني اسلام به حرکت در آمده است.
ميزان وحدت در ميان امت يک مسئله فلسفي يا مربوط به علوم الهي نيست، امت تا اين حد که در يک تلاش جهاني براي تأسيس حکومت اسلامي شرکت دارد، متحد مي باشد. اين تنها ملاک عملي و عملياتي وحدت امت است. براساس اين معيار بايد اعلام کنيم که در ميان امت، وحدت کامل برقرار است. امام تمامي بخشهاي امت به سطح مشابهي از درک، تأثير و يا حتي رهبري در تلاش جهت تأسيس حکومت اسلامي، نرسيده اند. در هر مرحله اي از تجربه تاريخي، درسهاي خاصي آموخته مي شود. نهضت الجزاير، بدون تجربه مربوطه خويش به مرحله ي مبارزه ي مسلحانه نمي رسيد. اين واقعيت که بخشهاي مختلف امت در سطوح مختلفي از درک و تجربه قرار دارند به معني عدم اتحاد امت نيست. اين واقعيت که کليه ي بخشهاي امت در يک جهت در حال حرکت اند، ولو با سرعتهاي متفاوت، خود گواه اتحاد زير بنايي ايشان است. همچنين برخي موانع ساختاري وجود دارد که مانع آموزش است. براي نمونه، در کشورهائي که قبل از تجربه اخير انقلاب اسلامي، «حزب اسلامي» وجود داشته است در مقابل تغيير، مقاومت ساختاري صورت مي گيرد. مثلاً در پاکستان و مالزي اين موضوع کاملاً محسوس است، در جهان عرب، نهضت مصر به سرعت درسهاي حاصله از انقلاب اسلامي را جذب نموده است. در آن کشور، از «اخوان» بر محور بقاياي سابق خويش، سازمان بين المللي ـ «تنظيم الدولي» ـ فقط نامي باقي مانده است، در حالي که توده ها به ويژه جوانان و طبقات حرفه اي جوان، تحت لواي آزاد «الجماعه» مسير انقلابي را در پيش گرفته اند. *
نهضت جديد در برگيرنده ي تمام مردم است و داراي سازمان يا حزب نمي باشد. براي يک حکومت غير مذهبي، سرکوب، منع يا شکست دادن چنين نهضت اسلامي غير ممکن است. دستگيري پراکنده، شکنجه، اعدام و کشتار نتيجه اي خلاف آنچه که مطلوب است به بار مي آورد. همان گونه که تجربه ساواک در ايران نشان داد.
واکنش غرب در مقابل اين تحوالات در جهان اسلام خود مؤيد فرضيه اساسي اين مقابله است. واکنش سياسي و نظامي غرب قابل پيش بيني و قابل رؤيت است، افزايش شديد کمکهاي نظامي و اقتصادي به حکام وابسته در کشورهايي مانند پاکستان، مصر و الجزاير و عربستان سعودي، نمايانگر عکس العملهاي غير ارادي غرب است. تسريع قابل توجه در «روند صلح»! در جهت به تسليم کشاندن حکومتهاي عربي در برابر اسرائيل واکنشي ديگر از همين قماش است. لکن اين واکنشها در اصل عکس العملهاي دفاعي و حاکي از دستپاچگي است، که براي تأمين حدود و مرزهايي صورت مي گيرد که تعريف و دفاع از آن پس از آنکه اسلام بر سرزمين سنتي خويش سلطه يابد، احتمالاً مشکل خواهد بود. معاهدات صلحي که هم اکنون با حکومتهاي عربي وابسته و سازمان آزاديبخش فلسطين در حال انعقاد است در واقع تلاشهائي است در جهت محدود کردن راههاي موجود براي حکومتهاي اسلامي آينده. با توجه به وضعيت کنوني، غرب و اسرائيل نيازي به امضاء حکام فعلي جهان عرب و ياسر عرفات بر قطعات بي ارزش کاغذ نداشت، ايشان در اوج نوميدي اميدوارند که بتوانند حکومتهاي اسلامي آينده را تحت عنوان «قوانين بين المللي»، «سازمان ملل» و «نظم نوين جهاني» نسبت به اين توافقات پايبند سازند.
اما در تمام اين موارد، غرب مانند «زن محترمي»! عمل مي کند که در عين حال يک روسپي نيز هست. غرب تمامي اصول اخلاقي خويش را در بوسني در بازار فحشا به فروش گذاشته است. کليه اصولي که غرب به خاطر آن، دنيا را در قرن حاضر به ورطه دو جنگ جهاني کشاند، اکنون در قبرستانهاي بوسني مدفون است. اين يک دروغ بي شرمانه است که گفته مي شود ـ همانگونه سياستمداران غربي مي گويند ـ جنگ بوسني ـ هرزگوين يک جنگ داخلي است. در حقيقت اين جنگ يک تجاوز رسمي و علني يک کشور عليه کشور ديگر است. نسبت صربهاي بوسني به صربستان مانند نسبت اطريش و آلمانيهاي مقيم سودتالند به آلمان نازي مي باشد. اين يک جنگ تجاوزکارانه است با هدف سنتي توسعه طلبي و کشور گشايي. بدين ترتيب اين جنگ که عمدتاً به منظور نابودسازي مسلمانان و اسلام در خاک اروپا طرح ريزي شده است. همچنين نمايانگر خونريزي دروني جسم بيمار و در حال احتضار غرب است. سياستمداران غرب هم اکنون درگير عمليات خطرناکي هستند تا با قطعه طقعه کردن بوسني، غرب را نسبت به سمي که از زخم موجود در قلب غرب بدون شک تراوش خواهد نمود، مصون سازند. اين عمليات خطرناک در خاک اروپا جريان دارد که از قبل به خونهاي ريخته شده بر سر مرزکشيهاي حکومتهاي ملي جديد، آغشته است. کساني که در خانه شيشه اي زندگي مي کنند نبايد سنگ بيندازند، اما اين دقيقاً همان کاري است که هم اکنون غرب در بوسني و نقاط ديگر انجام مي دهد. غرب بارها سعي نموده است تا از عواقب اعمال خويش مصون بماند و موفق نشده است. در سال 1945 آنها دستگاه سازمان ملل را برپا نمودند که مانند جامعه ملل قبل از آن، تلاشي نتراشيده و بي ظرافت براي تداوم بخشيدن به دستاوردهاي جنگ بود.
اگر قرار باشد يک قانون کلي از تاريخ جنگها و تصرفات اخذ گردد، آن قانون اين است که تاريخ از اين گونه وقايع متنفر است و به ندرت اجازه مي دهد که دستاوردهاي حاصله از جنگ شکل دائمي به خود گيرد. علاوه بر اين: نخستين حرکت براي اعاده گنج حاصله از جنگ، از جناح پيروز سر مي زند. نخوت و اعتقاد آنان به شکست ناپذيري خويش باعث مي شود که در پي به وجود آوردن تغييرات ديگري به نفع خويش باشند. در دستگاه سازمان ملل، اعضاء «دائم» شوراي امنيت، يعني همان «پيروزمندان» آخرين جنگ بزرگ، تلاش نمودند تا تغييراتي را در کره، هند و چين، جنوب آسيا، خاورميانه، اروپاي شرقي، آفريقا و امريکاي جنوبي به وجود آورند و در اين راه به موفقيتي با درجات متفاوت دست يافتند، اما سرانجام فرانسه و ايالات متحده در ويتنام با شکست مواجه شدند.
براي اتحاد شوروي، ابر قدرتي که خود تاج برسر نهاده بود، شکست در افغانستان وضعيت فلاکت بارتري را به دنبال داشت. سيستم دفاعي اتحاد شوروي از هر امپراطوري يا حکومت ديگري در تاريخ قويتر و عميقتر بود. اتحاد شوروي همچنين از تکنولوژي پيشرفته، نيروهاي مسلح گسترده و سلاحهاي هسته اي مخوف برخوردار بود. با اين حال اتحاد شوروي در اثر جراحات وارده توسط تکنولوژي بدوي مجاهدين افغاني، جان سپرد.
تغييرات مرزي که از سال 1989 تا کنون صورت گرفته است از دگرگوني هاي مرزي حاصله از جنگ 1945 ـ 1939 بيشتر است. اين قضيه که مرزهاي ملي تنها از راه جنگ مي تواند تغيير يابد بايد مورد تجديد نظر قرار گيرد. اين قضيه که ابرقدرتهاي مسلح به سلاحهاي «هسته اي» شکست ناپذيرند نيز به همان ميزان از اعتبار ساقط شده است. مردم سومالي تنها لازم بود دو هلي کوپتر را سر نگون سازند (که طي آن فقط 12 آمريکايي به قتل رسيدند) تا رئيس جمهور آمريکا را مجبور سازند تعهد کند ظرف مدت شش ماه نظاميان آمريکا را از سومالي، فراخواند. در فلسطين، «حزب الله» اسرائيل نيرومند را مجبور ساخته است تا با عجله قرارداد «صلحي» را با «ساف» به امضاء رساند از بيم آنکه بزودي ممکن است ديگر کسي باقي نماند که دستاوردهاي نظامي اسرائيل و مرزهاي مصنوعي آن را بپذيرد و به آن مشروعيت بخشد. اسرائيل هيچگاه در تاريخ کوتاهش به اندازه هنگام امضاء قرارداد «صلح» با ساف مغلوب و روحيه باخته و آسيب پذير به نظر نيامده بود. واقعيت امر اين است که قطعنامه هاي سازمان ملل، معاهدات صلح، اتحاديه هاي نظامي، نيروهاي مسلح و سلاحهاي هسته اي نه آمريکا را از شکست در ويتنام نجات داد و نه اتحاد شوروي را از شکست در افغانستان و متعاقب آن انقراض سياسي، رهايي بخشيد. تعدادي حکومتهاي ملي تجديد در منطقه بالتيک، در اروپاي مرکزي و در آسياي مرکزي با هزاران کيلومتر مرزهاي ملي جديد ظاهر گشته است.
در اروپاي غربي شکست و گسيختگي آلمان در سال 1945 عمدتاً معکوس شده است. تصور بر اين بود که آلمان ديگر هيچگاه متحد نخواهد شد چرا که قدرتهاي «بزرگ» چنين اجازه اي را نخواهند داد. آلمان غربي ديگر براي هميشه در «اتحاديه ي غرب» ادغام شده بود. با اين وجود ظرف مدت 50 سال نسخه اي که پيروزمندان (جنگ) در سال 1945در يالتا براي آلمان پيچيده بودند، حاصلي داده است که صد و هشتاد درجه با آنچه که غرب در سر داشت تفاوت دارد. اتحاد مجدد آلمان نمونه ي بارز و تازه اي است از اينکه چگونه سياستهاي پيروزمندان عليه خود ايشان عمل مي نمايد. حقيقت امر اين است که عليرغم ادامه موجوديت رسمي جامعه اروپا و ساير ارگانهاي اروپايي و ناتو، «اتحاديه غرب» در واقع فروريخته و معضل قديم سياست اروپا، يعني مسئله ي آلمان، بار ديگر در قلب سياست اروپا جا گرفته است. هم اکنون مجدداً به روزهاي تاريک سياست موازنه قدرت در اروپا بازگشته ايم. همه مرزها در اروپا، و هر تغييري که پس از دو جنگ بزرگ صورت گرفت، مجدداً در ديگ ذوب تاريخ قرار گرفته است. آمريکايي ها مايل نيستند که براي بار سوم در اروپا بجنگند و جان دهند.
اکنون اجازه بدهيد به اختصار بپردازيم به سابقه ي استعماري غرب. قدرتهاي استعماري، جوامع سنتي قديم و نهادهاي آنان، از جمله زبانها، مراکز علمي، معماري، ساختارهاي اجتماعي و شناخته شده موجود و آداب و قواعد رفتار ايشان را به تدريج سست نموده و نابود ساختند. اروپائيها آنچه را که در خارج از اروپا بود به عنوان وحشي و بدوي تلقي مي نمودند. لذا اروپائيها اين را وظيفه ي خود داشتند که دنياي قديم را تحت عنوان «پيشرفت» و «تمدن» از نو بسازند. اين اقدام غرب در جهت نابودسازي آنچه که از قبل وجود داشت و سپس ايجاد فرهنگها، نظامهاي اقتصادي و جوامع سياسي جايگزين و وابسته، به تدريج تحت عنوان «بار دوش سفيد پوستان» شناخته شد. غرب کوشيد به جاي آنچه نابود کرده است، حکومتها، نهادها، ساختارهاي اجتماعي سياسي و اداري، قوانين و آئين هاي حقوقي به سبک غرب را جايگزين سازد. نظامهاي آموزشي تأسيس گرديدند تا نخبگان سياسي وابسته اي را که امروزه بر کشورهاي مسلمان نشين حکومت مي کنند، تربيت کند. حتي خود اروپا در مقابل اين تلاشش براي نابودي مراکز ثبات اجتماعي، سنت، قدرت و ارزشهاي اخلاقي مصون نبود. مکاتبي مانند عقلگرايي، عملگرايي، ليبراليسم مذهبي، طبيعتگرايي، و حتي فساد اخلاقي به صورت سنبل مفهومي جديد به نام تجددگرايي در آمدند. انديشه هاي «زيگموند فرويد» مورد استفاده گروه هاي مشترک المنافع قدرتمند، از جمله دولتها، قرار گرفت تا بدان وسيله فرهنگ سنتي اروپا را سست نموده و طبقه جوان را از زير نفوذ اولياءشان «آزاد» سازند. خانواده (که براساس ازدواج تشکيل شده باشد) براي نابودي مورد هدف قرار گرفت که اکنون ديگر چيزي از آن باقي نمانده است. عقايد داروين انسان را به يک موجود تصادفي مبدل ساخت که هيچ هدف يا مقصد مشخصي جز ارضاء حواس پنجگانه اش ندارد. چنين موجودي ديگر مسئول رفتار خود نبود و نسبت به اخلاق و اخلاقيات احساس نياز نمي کرد. انديشه هاي سياسي بر ايجاد نظم از طريق وضع قوانين ساخته دست بشر تأکيد داشتند و براي نيل به رفاه مادي روش کاپيتاليزم شرکتي و تلاش شخصي را توصيه مي نمودند. کشتن مردان، زنان و کودکان تفاوتي با کشتن حشرات، آفات و حيوانات نداشت. اين امر راه را براي توليد ماشين هاي کشتار مدرن، سلاحهاي کشتار انبوه و ايدئولوژي ها و اهداف سياسي مکمل آن، هموار ساخت. انواع و اقسام ناسيوناليسم، نازيسم، فاشيسم، مارکسيسم، کاپيتاليسم و استعمار قديم و جديد متکي بر پايه همين غرايز مخربه انسان اروپايي در اروپا و سراسر جهان رونق گرفته است. اين همان معجون خطرناکي از يک ايدئولوژي مغلوب (مارکسيسم) و ناسيوناليسم هاي معيوب يا مأيوس و مسيحيت مبتلا به اختلال عصبي است که موجودات معوج و شيطان صفتي مانند هيتلر، استالين، ميلاسويچ، کارادزيچ و توجمان را توليد نموده است.
نظام «جديد» جهاني در واقع همان هرج و مرج «قديم» است که در آن متجاوزين قدرتمند همه چيز را صاحب مي شوند و انتظار هم دارند که متصرفاتشان مقبول و مشروع شناخته شود و اين وظيفه سازمان ملل است. اصل تصرف غير قابل بازگشت، تعيين کننده ي مرز بين کشورهاست مگر زماني که چنين تصرفي منافع قدرتهاي سلطه گر را به خطر اندازد. همين اصل است که در حال حاضر توسط سازمان ملل، جامعه ي اروپا و «صلح آوارن» ايشان در بوسني و فلسطين اجرا مي شود. اصل «امنيت جمعي» هميشه يک مفهوم باطل بوده است و حتي در اوج عزت خود چيزي بيش از يک ذهنيت راهزني نبوده است که به موجب آن اتحادي صورت مي گيرد تا ثمرات چپاول و غارت بدين وسيله حفظ گردد.
اکنون زمان آن فرارسيده است تا در جهت ادغام مجدد جوامع اسلامي و از ميان برداشتن مرزهاي مصنوعي و حکومتهاي وابسته در جهان اسلام وارد عمل شويم. پيروزي کذايي غرب بر اسلام در قرن بيستم در عمل به پايان عمر خود رسيده است. از اين رو قدرت و سلطه غرب بر ملل مسلمان و سرزمينها و منابع ايشان به نحوي غيرقابل بازگشت رو به زوال است. اهداف سياسي اسلام به خوبي مشخص و تعريف شده است و لذا تکرار آن در اينجا ضرورتي ندارد. ابراز ايجاد تحت عنوان «نهضت جهاني اسلام» شناخته شده است. بزرگترين نقطه قدرت نهضت اسلامي در تنوع روشها و اشکال مختلفي است که در قالب آن، نهضت اسلامي در بسياري از نقاط جهان متجلي مي گردد.
اين موضوع مورد قبول يا پسند غرب نيست، اما تاريخ به نقطه اي رسيده است که در وراي آن تغييرات اساسي در شرف وقوع است. از اين به بعد اسلام نقش عمده اي در تعيين شکل جهان طي بيست، پنجاه و يا صدسال آينده خواهد داشت. غرب کماکان به هر تلاشي دست خواهد زد تا نفوذ اسلام در ساختن تاريخ را به حداقل برساند. اين موضوع هم صحت دارد که امت مسلمان، يا «نهضت جهاني اسلام» نيز نهايت تلاش خود را خواهد نمود تا نفوذ غرب را از ميان برداشته و سرزمينها، ملتها، اذهان و منابع اسلام را آزاد ساخته و آنها را از غاصبين، بازستاند. مسلمانان نيز دعوت (اسلامي) را بر عهده خواهند گرفت تا خلأ اخلاقي، معنوي و عقيدتي را که در قلب تمدن غرب رسوخ کرده است، پر نمايند و همانگونه که امام خميني نزديک به 25 سال پيش در سخنان خود در نجف خاطر نشان کردند، آينده در گرو پيشرفت نهضت عقيدتي و سياسي اسلام است.
اوت 1994م

پی‏نوشتها:

1. نقل از ترجمه ي انگليسي کتاب اسلام و انقلاب، نوشته امام خميني، مترجم حامد الگار، ناشر ميزان پرس، Berkeley ص17، 1981.
2. همان مأخذ، ص 18، تأکيد اضافه شده است. امام از پالايش فکر سخن مي گويند، نه کسب دانش مذهبي که ممکن است لزوما انديشيدن را به دنبال نداشته باشد.
*. اخوان در همه جا، حتي در مصر، همچنان از موقعيت خاصي برخوردار بوده و حضور عيني دارد... و پيدايش جماعت اسلامي، به مفهوم پايان «دوران» اخوان نيست - م.